سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همینجوری

شعری از............!(نمیدونم شاعرش کیه)

    نظر

آفتاب میشود

نگاه کن که غم درون دیده ام،

چگونه قطره قطره آب میشود

چگونه سایه ی سیاه سر کشم ،

اسیر دست آفتاب میشود

نگاه کن

تمام هستی ام خراب میشود

شراره ای مرا به کام میکشد

مرا به اوج میبرد

مرا به دام میکشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب میشود

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطر ها و نور ها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

ز آج ها ، ز ابر ها ، بلور ها

مرا ببر ! امید دل نواز من

ببر به شهر شعر ها و شور ها

به راه پر ستاره میکشانی ام

فرا تر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ،

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوشه من دوباره میرسد

صدای تو

... صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده ام

به کهکشان ! به بیکران ! به جاودان!

کنون که آمدیم تا به اوج ها،

مرا بشوی با شراب موج ها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مر بخواه در شبان دیر پا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب به راه ما ،

چگونه قطره قطره آب میشود

صراحی سیاه دیدگان من ،

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب میشود

به روی گاهواره های شعر من ،

... نگاه کن

تو می دمی و آفتاب میشود

تقدیم به عشقم که هیچوقت نفهمید عاشقشم...!